عقيله بني هاشم

   

در ساعتي که ثانيه هايش توان دقيقه شدن ندارند ، ستارگان ناگهان از درخشيدن باز مي ايستند و شام در شامگاهي غمگين مي گريد.
شام اکنون ناله سر مي دهد در عزاي عروج دختر علي و فريادهاي سالها آن سوتر را زمزمه مي کند. آنگاه که زينب نيمي خشم و نيمي درد ، از سايه هاي موهوم پليدي سخن گفت که بر خوبان عالم يله شده بودند ، حال هنگام آن است که ناله بر شانه هاي اشک بنشيند و تا فرات سفر کند و با ناله هاي زينب در کربلا هم آوا شود و فريادي بسازد از سر درد. زينب با دستاني که بوي فاطمه مي دهد ، با گونه اي پر از بوسه هاي علي ، با چشماني که تصوير تن بي سر حسين بر آن حک شده است و خاطره اي خونين از جگر پاره پاره حسن (ع) با بالهاي زخمي از زنجير اسارت پرواز مي کند تا داستان فراق زميني خويش را پايان دهد ، مي رود تا فردا بماند و صفحات درد و رنج تاريخ که با نام زينب ورق مي خورد. ماه رجب به نيمه که مي رسد، آسمان بغض مي کند که ببارد و شب ، پيراهني سياه تر از هميشه بر تن مي کند. زينب ، قصه گوي غمنامه آل علي ، آرام ، سفري هميشگي را آغاز کرده است.
زينب ، عقليه بني هاشم ، مي رود تا هر آينه با زنده شدن خاطره هايش ، دوباره اشکها جاري شود.خاطره هايي که تصوير مظلومانه او را حک کرده اند.دخترکي در کنار مادر پهلو شکسته ، دخترکي در کنار پدري تنها و خاموش ، دختري همسايه 25 سال سکوت ، خواهري در کنار گودال قتلگاه و زني با حنجري آتشين در رسوايي آل ابوسفيان. آري ! زينب مي رود تا باز هم وقتي به تل زينبيه مي رسيم ، به ياد مظلوميتش ساعتها بگرييم ، ساعتهايي که ثانيه هايش توان دقيقه شدن ندارند.